جستجو
< همه موضوعات

رساله ای در معرفت اشجار و گیاهان


رساله ‏اى است

در بيان معرفت اشجار و خواص نباتات

مشتمل بر چهل باب و هر باب از يك نبات، مجموع چهل گياه باشد.


باب اوّل

در صفت گياهى باشد كه برويد از زمين مثل تره‏
و او را چهار برگ باشد و پر بالا بگيرد. چون بشناسند، او را بچينند و در سايه خشك كنند؛ و چون خشك شود، دست بر او بمالند، اگر بوى زردچوبه دهد، آن باشد، و الّا آن نباشد؛ و بايد كه در روى يكديگر نگذارند كه ترش مى‏شود و ضايع مى‏گردد و نفعش باطل مى‏شود؛ و چون خشك شود، بر سر كار آورند، و پنج من برنج را بدمند و بگدازند و دو من از آن گياه طرح آن برنج ذايب نمايند كه همه شمس شود بلا خلاف، و به قدرت اللّه تعالى، نيك فهم كن و درياب.


باب دوم

در معرفت گياهى كه به زبان حكماى يونان او را غالباز خوانند
و بزرگ باشد و برگ [و] بار او عظيم باشد و برويد، و بار او مثل بار توس مى‏باشد و رنگ او سرخ است و همچون خون باشد و در كوهستان‏ها باشد كه برف بسيار باشد؛ و چون او را بيابند، بچينند، و درست او را با شاخ و برگ بگيرند و سحق كنند. يكى از آن با هفت من آرد در سه روز كه همگى به هم مخلوط شوند. بعد از آن يك جزو از آن مخلوط و يك جزو قمر، باهم ذوب ده كه بيرون آيد شمس صاف و پاك كه همه‏ كس او را بپسندند.


باب سيم

در معرفت گياهى كه نام او با شير پى است‏
و بار او مثل تخم ‏مرغ و سفيد باشد. بوى او چون بوى زعفران باشد و در كوهستان و هم در راه سيلاب مى‏ رويد و برگ او مثل برگ خردل است و شير سفيد دارد؛ و آن گياه را در شب بايد كندن. چون بيابند او را بچينند و آب او را طرح كنند، يك درم بر صد درم طلق كه ذوب مى‏يابد و حل مى‏ شود و مى‏ گدازد در دم، و بعد از آن بستانند از آن طلق يك درم، بر صد درم نحاس زنند كه همگى قمر روباسى مى‏شود.


باب چهارم

در معرفت گياهى كه او را نارك مى‏گويند
برگ او چون برگ برنج باشد و هيچ بار ندارد و گل سرخ دارد و بعضى زرد دارد؛ و اين گياه دو نوع است: يكى را گلى زرد است و يكى را سرخ، و دركوهسار مى‏رويد. اگر چنان‏چه او را بيابى، عصاره او را بچين و به مشترى بزن؛ و اگر آب او را بكوبى و آب او را بگيرى، مشترى را ذوب داده و در آن ريز و يا مشترى را مكلّس نموده، در آب آن طبخ دهى كه قمر روباسى شود، به قدرت اللّه تعالى.


باب پنجم

در معرفت گياهى كه او را ماش گويند
و همچون ماش مشهور مى‏باشد برگهاى او، و اگر او را بشكنى، از برگ و بار او آب زرد بيرون آيد و به زبان شيرازى او را خرسون گويند؛ و چون او را بشناسى و بچينى و برگ او را و آب او را بگيرى، براده حديد در وى ريز و چون مخلوط شود، سرخ شود مثل خون، و در آفتاب خشك ساز و بنه به روى آفتاب سه روز يا هفت روز، بعد از آن طبخ كن در آب آنكه سرخى آن زياده شود. بعد از آن بستان بيخ آن گياه را و بكوب و آب او را بگير و بر عنبر طرح كن كه عقد مى‏شود. پس بيار از آن آب سرخ اوّل جزوى و از پس عقد جزوى و سحق به سركه كهنه، سه روز و يك شب در تنور نان‏پزان تشويه كن و در ظرف چينى يك شب، پس طرح كن يك مثقال از آن بر صد مثقال قمر كه شمس مى‏گردد، و به قول ديگر حبه‏اى بر يك مثقال بزن كه شمس خلاصى آبريز شود، به توفيق اللّه تعالى.


باب ششم

در معرفت گياهى كه او را سرو گويند
و اذن الحمقا نيز خوانند و در زبان هندى اسم ديگر هم دارد؛ و برگ او چون برگ حنا باشد و سفيد بود و دانه كوچك دارد و بلندى قدّ او يك گز باشد و از زمين مى‏رويد، تا به سر او يك گز باشد. چون او را بشناسى، بستان او را و بچين و بكوب عصاره او را و آب او را بيفشارى و از آب او جزوى و از بورق مثل او و طبخ كن زيبق را در آن آب او مدّت سه روز به آتش نرم و آهستگى كه عقد مى‏شود چون برف، پس بستان از آن عقد برف و بر نحاس طرح يكى بر شش كه قمر شود، به از كانى باشد.

 


باب هفتم

در معرفت گياهى كه او را بلوس مى‏گويند
و ساق دارد، به مثل خيار، سبز است و برگ او به روى زمين پهن شده باشد مثل برگ خيار، و بار او چون بلوط است و كوچك‏تر بود و مگس بسيار بر وى نشيند و بوى او چون آب خطمى است؛ و چون او را بيابى و بشناسى و بچينى و بكوبى و آب او را بگيرى و براده زر را به آب او طرح كنى كه مثل فضّه سفيد مى‏شود؛ و اگر گل او را با شاخ و برگ او بكوبى، آب او بدين نوع باشد، و به فارسى او را كندكارى گويند؛ و چون ببينى او را يا بيخ و ريشه او را، بكوب و با گل، آب او را بگير و صاف كن و ذوب ده قمر را و بدان آب بريز سه بار كه چون از آن آب بيرون آيد و شمس مى‏گردد.


باب هشتم

در صفت گياهى كه او را ديامن گويند
و مثل درخت بنگ است و برگ و بيخ و بار آن سرخ است. چون بشناسى او را بچينى و بكوبى و آب او را بگيرى و طلق محلوب را در آن آب اندازى كه از سر او بگذرد. بگذار تا ده روز كه پياپى او را حلّ شده باشد و سرخ گشته، بعد از آن يك مثقال از آن طلق بر هزار مثقال قمر اندازد كه شمس بيرون آيد؛ و بعضى از اين گياه به لون ديگر باشد و هم بستان از آن گياه و بكوب و آب او را بگير و شيره او را و طرح كن و يكى از اين شيره بر چهار زيبق و بگذار بر آفتاب سه روز كه عقد مى‏شود و از اين عقد طرح كن درمى بر يك درم نحاس كه فضّه مى‏شود.


باب نهم

در صفت گياهى كه او را مو بزرگ نام است‏
و برگ او مثل برگ بيد انجير است و بار او مثل او، و خارهاى كوچك دارد چون سوزن و گل او چون گل خرزهره باشد. سرخ و زرد و سفيد باشد.
بستان از هركدام كه خواهى و بكوب و آب او را بگير و طرح كن به زيبق يا طلق يا ملح هندى يا زاج يا بورق، و طبخ به آب او سه روز كه به آتش نرم كه آن زيبق عقد شود و اين عقد را طرح كن جزوى بر صد جزو رصاص كه فضّه مى‏شود خوب اعلى.


باب دهم

در معرفت گياهى كه او را لبن گويند

و برگ او مثل برگ خيار مى‏شود و اوّل ماه از زمين بيرون مى‏آيد كه هيچ برگ ندارد. پس هرچند ماه افزون مى‏شود، برگ او نيز افزون شود، چنان‏چه روز اوّل از ماه يك برگ برآورد، دوم از ماه دو برگ برآرد، و سيم از ماه سه برگ برآرد، تا پانزدهم ماه پانزده برگ برآرد، و چون شانزدهم شود، يك برگ براندازد، تا آخر ماه هر روز يك برگ را بيندازد، تا آخر ماه همه برگ‏هاى او فروريخته باشد؛ و اين نوع گياه است چون ببينى او را و بشناسى، بچينى او را، جزوى از او طرح كن بر هزار از فضّه كه شمس است؛ و اگر يكى از او بر هزار نحاس اندازى، همه قمر شود، به قدرت اللّه تعالى.


باب يازدهم

در معرفت گياهى كه او را ريش گويند
و در هر كوهى كه برف باشد، آن برويد و هم در راه سيلاب و سرچشمه‏ ها برويد و او را حريق الكلب نيز خوانند و بار او چون بيدانجير است و گل او چون گل ياسمن و آب او زرد است و بوى كريه دارد؛ و چون بيابى، او را بچينى و بكوبى و بگيرى آب او را و از بيخ او على حده و از سفل او على‏حده، و اين آب‏ها را گرفته، بريز در قدحى و تشميع كن براده شمس را از آن آب و تسقيه ده و طبخ كن يك شب و روز در آتش نرم كه عقد شود مثل ياقوت احمر.
پس بينداز از اين ياقوت رنگ يك درم بر هزار درم رصاص، ذهب بيرون آيد؛ و اگر به زيبق هم طرح كنى، مثل قمر عقد شود و بيرون مى‏آيد.


باب دوازدهم

در صفت گياهى كه او را نما گويند
برگ و گل او چون باقلى باشد و چوب او هم‏چون زيره سبز بود و آب او هم چنين باشد و بار او چون باقلى است؛ و چون او را ببينى و بشناسى، مبادا كه دست بر او نهى كه تا بر اعضاى تو ماليده شود كه هرگز آن سياهى از آن عضو نرود؛ و بستان او را و خشك گردان و سحق كن با او حجرى را كه سقط ذوب باشد يا خود هيچ قبول ذوب نكند، يك جزو بر صد طرح كن كه در ساعت بگدازد؛ و اگر طرح از اين بر صد عبد كنى كه عقد مى‏شود و مشترى را نيز محكم كند.


باب سيزدهم

در معرفت گياهى كه او را هنديان سر گويند
و در كوه و صحرا مى‏رويد و برگ او مثل كاغذ سفيد باشد و دانه‏هاى كوچك و مدوّر دارد و از زمين يك گز بلند برخيزد و در ميان زراعت و عمارت نيز باشد و بهترين او كوهى است كه آب كم خورده باشد؛ و اگر بيابى، او را بچين و بكوب و آب او را بگير كه اگر آب او را به زيبق طرح كنى و ربع او را شبّ يمانى و چهار برابر او نشادر تمام در آب اندازى و سه روز در آتش نرم طبخ كنى كه عقد مى‏شود، مثل قمر، بستان جزوى از اين معقود و طرح كن بر صد جزو نحاس كه قمر روباسى شود.


باب چهاردهم

در صفت گياهى كه او را گل ناسكا گويند
و او مشابه به درخت پنبه دارد. چون او را بشناسى، بستان او را با بيخ او و بكوب و آب او بگير و صاف كن و قمر را ذوب گردان و در اين آب انداز سه بار كه شمس گردد خلاصى و روباسى؛ و شيخ گفته كه من يافتم او را كه اگر بيابى، از برگ او آب او را بگيرى و عقاب اندازى و بوره زرگران و طبخ در او سه نوبت به سه ساعت كه عقد مى‏شود، چون مشترى ثابت گردد و طرح كن از اين بر پنجاه جزو نحاس كه قمرى مى‏شود، لا شك الّا فيه، و روباسى باشد.


باب پانزدهم

در صفت گياهى كه او را هرندويه گويند
و اهل بصره پوست او را دباغت كنند و مغربيان او را تعلقه گويند و به فارسى عند گويند. چون ببينى و بشناسى او را، بستان صمغ او را و طرح كن بر طلق و در ديگ مطين كن و طلق را بر او تلحيف كن يك روى طلق و يك روى از اين و سر كوزه را محكم كن و در شورى نه يك شب و بعد از آن بيرون آور كه بر شكل زغال سياه شده باشد. پس جزوى از اين بر صد جزو مشترى مى‏رود كه آن مشترى، قمر مى‏شود.

 


باب شانزدهم

در صفت گياهى كه او را يالبوث خوانند
و يك ساق دارد و برگ او مثل برگ نيل باشد و گل او مثل او و بار او مثل بقم. پس چون بشكنى، شير سرخ بدر آيد. چون بيابى او را، بستان او را و
برگ او را بكوب و آب او را بكش و در شيشه كن و اندك از دم الاخوين بر او ريز و از زرنيخ سرخ با اجزا برابر كن و طبخ كن به آتش نرم سه روز و هرچند آب كم شود، زياده كن؛ و اگر قمر را بگدازى و در وى ريزى، ذهب مى‏شود خالص و ثابت، به توفيق اللّه تعالى.


باب هفدهم

در صفت گياهى كه او را رؤس گويند
و مى‏رويد در كوه‏ها و وادى‏ها و برگ او چون برگ زيتون باشد و او سرخ باشد و چون بشكنى بيرون آيد از او شير سفيد و او از زمين مدوّر مى‏رويد و از زمين يك گز زياده بلند نباشد؛ و چون بيابى او را، گرد كن در اوّل ماه و جدا كن چوب او را و برگ او را و بكوب و آب برگ او را بگير و در قدحى كن از آن آب، كيسه‏ اى بر طرح كن بر او از زيبق آنچه خواهى و طبخ كن از اوّل شب تا صباح كه زيبق عقد مى‏شود و سفيد، بستان از او معقود جزوى و طرح كن به رصاص كه فضّه قايم مى‏شود و ثابت و روباسى بيرون آيد.


باب هجدهم

در معرفت گياهى كه او را طبابه گويند
و برگ او مثل خارخسك باشد و گلى دارد متغيّر؛ و چون يافتى او را و شناختى بستان و بكوب و آب او را بگيرد و به شبّ ابيض بده و بعد از آن بستان جزوى از او طرح كن بر صد درم قلعى كه قمر قايم شود و از همه امتحانات بيرون آيد و روباسى باشد.


باب نوزدهم

در صفت نباتى كه او را بالكندس گويند
و هميشه سبز باشد و بوى دارد و چون بوى كندر و او را به اسمى عطش نيز گويند. چون بيابى او را و بشناسى، بستان از بيخ اين شجر و مقطّر كن و بياور زرنيخ احمر و بينداز در آن و چون به جوش آيد، بردار از آب او و قلعى را در او طبخ كن كه ذهب به از كانى شود.


باب بيستم

در صفت گياهى كه او را مرعاش خوانند
و شبيه است به بيخ. چون بشكنى، بيرون آيد از او آب سرخى مثل خون.
بستان آن را و در شيشه كن و طلق را در آن آب طبخ كن كه حلّ مى‏شود و زود بريز از آن آب او؛ و برگ او كه بيابى، سفيد مثل نقره، بستان از آنچه خواهى و در آب بورق مذكور بنه ده روز، پس از آن بريز كه سبيكه سفيد يابى چون قمر.


باب بيست و يكم

در صفت نباتى كه او را ذات الوحيل گويند
و اهل شام او را عقاب گويند و او خار دارد چون سوزن و گل زرد دارد مثل زعفران؛ و گويند كه نشانه او آن است كه در پس او هيچ گياهى نيست و به روى زمين شاخ مى‏رساند چون شاخ هندوانه. اگر بيابى او را و بشناسى، بچين او را و بكوب و شيره او را بگير و جزوى از او بر صد جزو زيبق طبخ كن كه عقد مى‏شود مثل قمر كه هرگز متغيّر نشود، به توفيق اللّه تعالى و تقدّس.


باب بيست و دوم

در صفت گياهى كه او را نعشك گويند
و او در كوهها و بيابان‏ها مى‏رويد و برگ او چون برگ كنگر باشد و گل او مثل شوكران باشد. چون او را بيابى و بشناسى، بستان او را و بكوب و آب او را بگير و طبخ كن به رصاص اسود سه روز كه از آنچه او مى‏رود، سواد و سرعت گدازى گردد از آنچه كه دارد، و يكى از اين رصاص بر صد رصاص طرح كن كه قمر شود، به قدرت اللّه تعالى.


باب بيست و سيم

در صفت گياهى كه نام او گوش است‏
يعنى اذن، و او در كوه و صحرا مى‏رويد و برگ او چون برگ روعناس بود. چون بيابى او را و بشناسى، بستانى و بكوبى و آب او را بگيرى و تصعيد كن به زحل يا مشترى منقّى كن كه شمس خالص شود، به قدرت اللّه تعالى.


باب بيست و چهارم

در صفت شجرى كه او را خورشا گويند
و او مثل مرزنگوش بود و گل كبود دارد و ساق مثل او مى‏رويد و به او شباهت دارد؛ و چون بيابى او را و بشناسى، بستانى او را و بكوبى و آب او را بگيرى و زيبق در او عقد كنى و جزوى از اين معقود بر صد جزو و زيبق اندازى كه عقد مى‏شود و ذهب خالص شود، به قدرت اللّه تعالى و تقدّس.


باب بيست و پنجم

در صفت گياهى كه او را نام او را سكاست خوانند
و در كوه [و] وادى‏ها مى‏رويد و برگ او مدوّر است و ساق او سرخ است و برگ او زرد است و بوى دارد چون بوى مشك و شير زرد دارد مثل زعفران؛ و چون بيابى او را بشناسى، بستان و بكوب و آب او را بگير و بر قمر بمال و بگداز و بريز كه چون سبيكه شود كه ذهب است؛ و اگر خواهى بستان جزوى آب وى را بر صد جزو قلعى طرح كن كه زر خالص گردد.


باب بيست و ششم

در صفت شجرى و گياهى كه او را بلوط گويند
و بر برگ ساق او خار باشد و بوى او مثل بوى كاسنى باشد. پس چون او را بيابى بستان و بكوب و آب او را بكوب و بگير و جزوى از اين آب بر هزار جزو طلق خام بريز كه حلّ مى‏شود، هم‏چون آب روان گردد و در يك ساعت و از آن طلق محلول جزوى بر هزار جزو زيبق طرح كن و بر حديد و رصاص بزن كه قمر است. پس بستان از اين شجره پاره ‏اى بجوشان با جزوى حديد كه حلّ مى‏شود. بستان در ساعت آن حديد را كه حلّ شده است و بر هزار جزو رصاص را يك جزو بزن كه قمر است، و به زيبق بزن از آن آب‏هاى محلول كه شمس است.


باب بيست و هفتم

در صفت گياهى كه نام او قول است‏
و شاخهاى او سياه است كه اگر بر جسد آدمى برسد، بچسبد كه ديگر مشكل توان شستن و سواد او زايل نشود و بار دارد مثل باقلى. اگر او را بيابى و بشناسى و بچينى و خشك كنى، نگاه‏دار و بكوب و طرح كن بر حجرى كه سقط ذوب باشد مثل طلق و غيره كه در ساعت بگدازد. پس بستان آن حجر گداخته را جزوى بر صد جزو عبد عبيط بزن كه عقد است و يكى از آن معقود بر هزار از هر جسدى كه باشد طرح كن، قمر بيرون آيد.


باب بيست و هشتم

در صفت گياهى كه نام او بيلوكا ست‏
و در عرب او را لاغه گويند و او در كنار راه‏ها و در صحراها و در كنار آب‏ها مى‏رويد و جايى كه آب شتّه باشد و برگ او مثل برگ ترب باشد و بيخ او نيز چون ترب است و چون بشكنى بيرون آيد از او شير سرخ؛ و چون او را بيابى و هم بشناسى، بستان و بكوب و آب او را بگير و بستان جزوى از آن آب و طرح كن بر صد جزو رصاص اسود و ارزيز و يا فضّه كه شمس خالص آيد كه تغيير نيابد تا دور دامنه قيامت؛ و اگر از اطراف اين گياه بستانى و تصعيد به خمر يا بخل خمر باشد خالص و بر نحاس بمال و بگداز كه سبيكه بيرون آيد كه هرگز تغيير نيابد، و السّلام.

 

Previous گیاه اَبهُِل
Next ابرون کبیر و صغیر
یک پاسخ بنویسید
فهرست موضوعی مقاله